هرچیز پیدا بود در چشمم تو اما نه
سوراخهای میخ قاب عکس هایت بود
باقی پس از تو دیده میشد آنچه در خانه
با رفتنات تبدیل شد قلبم به یک ذره
من از خودم هم ناامیدم از تو تنها نه
کشته زمانی میشوی وقتی زبانت را
دیوارها میفهمند آدمهای دنیا نه
شاید ترا هم لاجرم از یاد خواهم برد
این زخمها، پس گردنی این روزها را نه!