Kila: The King of the Golden M

بارگیری‌ها
رده‌بندی محتوا
مناسب برای همه
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت
نماگرفت

درباره این برنامه

کیلا: پادشاه کوه طلایی - یک کتاب داستانی از کیلا

کیلا برای تحریک عشق به مطالعه ، کتاب های سرگرم کننده داستان ارائه می دهد. کتاب های داستان Kila به کودکان کمک می کند تا با خواندن و یادگیری با تعداد زیادی افسانه و افسانه لذت ببرند.

یک بازرگان خاص بود که دو فرزند پسر و دختر داشت. تاجر ثروتمند شده بود اما اکنون به جز یک مزرعه در خارج از شهر چیزی برای او باقی نمانده بود.

یک روز ، هنگامی که او در مزرعه خود قدم می زد ، با مرد سیاه پوستی روبرو شد که ناگهان در کنارش ایستاده بود و داستان خود را برای او تعریف کرد.

کوتوله گفت: "اگر قول بدهی که وقتی دوباره به خانه برگردی اولین چیزی را که روی پایت می مالد به من بدهی و بعد از دوازده سال آن را به اینجا بیاوری ، هرچقدر که بخواهی پول خواهی داشت."

بازرگان فکر کرد: "جز سگ من چه چیزی می تواند باشد؟" بنابراین او گفت ، "بله" ، و به مرد سیاه قول مکتوب و مهر و موم شده ای داد ، و به خانه خود رفت.

وقتی به خانه رسید ، پسر کوچکش از دیدن او چنان خوشحال شد که پاهایش را گرفت. پدر شوکه شد ، زیرا قول خود را به یاد آورد.

وقتی به بالای انبار رفت ، دید که یک انبوه پول دروغ می گوید. سپس او دوباره خوشحال شد ، خریدهایی انجام داد و تاجر بزرگتری نسبت به قبل شد.

هرچه سال دوازدهم نزدیکتر شود ، بازرگان مضطربتر می شود. یک روز پسرش پرسید چه چیزی او را آزار می دهد؟

پس از شنیدن داستان پدرش ، پسر گفت: "آه ، پدر ، آسان باش. مرد سیاه قدرت بر من قدرت ندارد." پسر خودش توسط کشیش برکت داده شده بود.

وقت آن فرا رسید ، پدر و پسر با هم به مزرعه رفتند و پسر دایره ای درست کرد و خود را با پدرش درون آن قرار داد. سپس کوتوله سیاه آمد و آنچه را که می خواست ادعا کرد.

آنها مدت طولانی صحبت کردند اما سرانجام توافق کردند که پسر متعلق به کسی نیست. او را باید در یک قایق کوچک نشسته و در مقابل آب رها کرد.

قایق به آرامی دور شناور شد و در کنار ساحلی ناشناخته متوقف شد. هنگامی که فرود آمد ، قلعه زیبایی را قبل از خود دید ، و برای رسیدن به آن عزیمت کرد.

وقتی وارد آن شد ، متوجه شد كه آن را جادو كرده اند. وقتی به آخرین اتاق رسید ، مار را دید. مار دوشیزه ای افسون شده بود که از دیدن او خوشحال شد.

او گفت ، "دوازده مرد سیاه پوست می آیند و می پرسند اینجا چه می کنی. آنها شما را خواهند زد ، اما صحبت نکنید و بگذارید همه چیز بگذرد. ساعت دوازده باید بروند. بعد از سه روز ، من آزاد خواهم شد. "

و همه چیز درست همانطور که او گفت اتفاق افتاد. در شب سوم مار دوباره به یک شاهزاده خانم زیبا تبدیل شد. او خود را به آغوش او انداخت و او را بوسید ، و شادی و نشاط در تمام قلعه وجود داشت.

پس از این ، ازدواج آنها جشن گرفته شد ، و او پادشاه کوه طلایی بود.

هشت سال از آن زمان گذشته بود که پادشاه او را از پدرش خاندان کرد. قلبش متأثر شد و آرزو داشت كه به دیدار او برود.

ملکه انگشتری به او داد که می توانست بلافاصله او را به هر کجا که باشد منتقل کند.

هنگامی که نزد پدر آمد ، خود را به او شناساند. آنها مدت زیادی گریه می کردند و یکدیگر را در آغوش می گرفتند.

پادشاه پدر و خواهرش را به قصر آورد و آنها پس از آن با خوشبختی زندگی کردند.

امیدواریم از این کتاب لذت ببرید. در صورت بروز هرگونه مشکلی ، لطفاً با ما در support@kilafun.com تماس بگیرید
با تشکر!
تاریخ به‌روزرسانی
۲۲ آبان ۱۳۹۹

ایمنی داده

ایمنی با درک اینکه توسعه‌دهندگان چگونه داده‌های شما را جمع‌آوری و هم‌رسانی می‌کنند شروع می‌شود. شیوه‌های حفظ امنیت و حریم خصوصی داده‌ها ممکن است براساس استفاده، منطقه، و سن شما متفاوت باشد. توسعه‌دهنده این اطلاعات را ارائه کرده است و ممکن است آن را درطول زمان به‌روزرسانی کند.
هیچ داده‌ای با اشخاص ثالث هم‌رسانی نمی‌شود
درباره نحوه اعلام هم‌رسانی داده‌ها توسط توسعه‌دهندگان بیشتر بدانید
هیچ داده‌ای جمع‌آوری نمی‌شود
درباره نحوه اعلام جمع‌آوری داده‌ها توسط توسعه‌دهندگان بیشتر بدانید
داده‌ها هنگام جابه‌جایی رمزگذاری می‌شود
نمی‌توان داده‌ها را حذف کرد
متعهد است از «خط‌مشی خانواده‌های Play» پیروی کند