مامان: روونا ازت میخوام یه خروس جمع کنی و من تو ناهارم ببینمت روزا یه چیزی رو سرت میشکنیم.
من: ( دیره عزیزت دوستم داشتی؟ احساس حماقت کردم یکی از صندل های بهار ملودی اهنگم اومد) خدایا با من چی میخوای؟
مامان: از صبح برای حنا گریه می کنم، حنا را صدا می زند، آنتا مثل آهنگ می خواند.
من: صفی هانی نایده.
مامان: او یک حیوان است.
من: اوخ (با خوشبختی و قولم بزرگ شدم، خونه و خونه داداش و وصلا رو جمع کردم و برای تفریح خروس تولیت درست کردم) و بالاخره خدا.
هههه اینو بگم اسمم فرح 18 سالمه صورت دارم یکسالم قد بلند و کوتاه موهام بلند و بلوند تا کمرم میرسه چشمام درشت اند، روشن، مطیع، جوان هستند، سپیدند و پوستم سفید اندکی کلفت 😂) لعنت به حیا محیم من با مادرم نعیمه زندگی می کنم برادرم عماد 24 سالشه بزرگتر از من.درباره پدرم خدا رحمتش کند.او را در کوزه دام مردمم نگه داشتیم.پدرم قبل از مرگ خریده بود.برادرم به برادرم خدمت کرد و خواستیم آن را با پول عوض کنیم. مادر نمی خواست شما را بکشد به ما بسپارید برای مرحوم، برای دیر، ما او را کجا گذاشتیم....
تاریخ بهروزرسانی
۳۰ مهر ۱۴۰۲