خدایان همه بندههای تو بودند
بتان را تراشیدهای تو، ولیکن
بتان هم تراشندههای تو بودند
به سجده خماندی سحر ساحران را
به بیرون که خواندی دمی راهبان را
کلیسانشینان که از کشتههایت...
کشیشان که شرمندههای تو بودند
به پایین کشیدی شبی آسمان را
به روی زمین فرش کردی و بعداً
ستاره، ستاره، به هنگام رقصات
همه جزء بینندههای تو بودند
پریهای پروانهبردوش دریا
هزاران گل شاد آغوش صحرا
زنان اثیریی همواره زیبا
همه زاده از دندههای تو بودند
به هرسو به دنبال گنجی دویدند
پس از رنجها هم، به رنجی رسیدند
زمین را که کندند مردان غمگین
طلاها فقط خندههای تو بودند
یلان زمینگیر برگشته از جنگ
هزاران چریک پر از رنگ و نیرنگ
سواران هندویی افتاده در گنگ
یکایک سرافکندههای تو بودند
گذشته گذشته، تو را جَسته جُستند
ولی از محالات بودی به هرحال
جوانان بشکوه، بر اسپ رؤیا
شریکان آیندههای تو بودند
تو را چوب کبریت انگشتهایم
تو را شعلههای رشید صدایم
تو را خط به خط دوست دارند رگهام
که عمری نویسندههای تو بودند