رودابه برای آن به صحنه آورده میشود تا پهلوانى چون رستم را به دنیا بیاورد و بپرورد. تهمینه و کتایون برای آن حضور دارند تا در سوگ فرزندانشان سهراب و اسفندیار اشک بریزند که به دست مکارترین پهلوان شاهنامه «رستم» کشته میشوند (دومى نقش تاجبخشى هم دارد). سودابه براى آن حضور دارد تا انگیزهاى برای تراژیدى سیاووش گردد (زیبایى او را خون سیاووش تیره میکند). حرم عریض و طویل بهرام گور برای آن ایجاد گردیده است تا هوسبارهتر محیطى براى هوسبارهتر پادشاه ساسانى مهیا گردد.
لیلى (آن سیهچرده که شیرینى عالم با اوست) بیشتر نقش دوم را بازى میکند. او فداى تجلیل عشق مرد (مجنون) میشود. زلیخا در دو برههٔ زمانى دو نقش دارد: در برههٔ زمانى و شخصیت اول به هوسهاى نفسانى چنگ زده است و در پىِ برآورده کردن این هوسهاست. در این نقش که تنبارگى محور آن است، او سیماى اول داستان است. در برههٔ زمانى و شخصیت دوم تحت شعاع قدسیت حضرت یوسف قرار میگیرد و از یمن این مقام به موجودى فراانسانی مبدل میشود.
در این میان تنها شیرین است که سیماى چندبعدى دارد و همه ابعاد در سرتاسر داستان تا آخرین لحظهٔ زندگانىِ داستانى او موازى با هم پیش میروند. به نظر من اوست که نقش اول را بازى میکند نه خسرو. او در ادبیات فارسی دری یک سیمای شیرین، دلپذیر و کاملاً استثنایی است، شاید هم در ادبیات جهانی.